جدول جو
جدول جو

معنی تخت شده - جستجوی لغت در جدول جو

تخت شده
مستوي
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به عربی
تخت شده
Folded
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تخت شده
plié
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تخت شده
折りたたまれた
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تخت شده
gefaltet
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به آلمانی
تخت شده
складений
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تخت شده
złożony
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به لهستانی
تخت شده
折叠的
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به چینی
تخت شده
dobrado
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تخت شده
piegato
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تخت شده
doblado
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تخت شده
gevouwen
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به هلندی
تخت شده
접힌
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به کره ای
تخت شده
พับ
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به تایلندی
تخت شده
terlipat
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تخت شده
मुड़ा हुआ
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به هندی
تخت شده
מקופל
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به عبری
تخت شده
موڑا ہوا
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به اردو
تخت شده
ভাঁজ করা
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به بنگالی
تخت شده
iliyokunjwa
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تخت شده
сложенный
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به روسی
تخت شده
katlanmış
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لخت شدن
تصویر لخت شدن
لباس از تنش درآوردن، برهنه شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دهی از بخش میان کنگی در شهرستان زابل است که در بیست وچهارهزارگزی شمال ده دوست محمد و نزدیک مرز افغانستان قرار دارد. جلگه ای گرم و معتدل است و 898 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و صیفی و پنبه و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
هموار و مساوی شدن و در دندانهای اسب علامت پیری است اسب را. رجوع به تخت شود، در افیون و تریاک، کنایه از کمال نشئه مند شدن. (از آنندراج) :
از محتسب نداریم مانند می کشان باک
داریم پادشاهی چون تخت گشت تریاک.
اسماعیل (از آنندراج).
- تخت شدن دماغ، چاق شدن دماغ از نشأه و مطلق رسیدن دماغ. (آنندراج). تخت شدن افیون. (مجموعۀ مترادفات) :
ننوشم تا شراب از عیش دوران بی نصیبم من
دماغم تخت در وقتی که شد اورنگ زیبم من.
قبول (از آنندراج).
چو نیست تخت دماغت سخن مگو تأثیر
که شاه بیت بلند تو باب اورنگ است.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لخت شدن
تصویر لخت شدن
سست و بیحال شدن، همه لباسها را از تن بیرون کردن برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلف شده
تصویر تلف شده
توا وتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت زدن
تصویر تخت زدن
نصب کردن تخت
فرهنگ لغت هوشیار
تخته شدن دکان. بسته شدن دکان تعطیل شدن آن. یا تخته شدن یاقوت. مسطح و هموار شدن یاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبت شده
تصویر ثبت شده
نوشته، آگاشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخت شدن
تصویر اخت شدن
سازگار و دمساز شدن با کسی آرام گرفتن با کسی ماء نوس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت شدن
تصویر تخت شدن
دراز کشیدن، یا تخت شدن دماغ. چاق شدن دماغ از نشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته شدن
تصویر تخته شدن
((~. شُ دَ))
بسته شدن، تعطیل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخت شدن
تصویر اخت شدن
((اُ. شُ دَ))
مأنوس شدن، انس گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخت شدن
تصویر تخت شدن
((~. شُ دَ))
هموار شدن، به غایت نشئه شدن
فرهنگ فارسی معین